جدول جو
جدول جو

معنی دم آهنج - جستجوی لغت در جدول جو

دم آهنج(دَ هََ)
بادآلود و متورم. (ناظم الاطباء) ، به دم کشنده. دم آهنگ. بلعنده. که چون اژدها به دم کشد و بکشد:
اگر زآنکه خواهی بیابی رها
ز چنگ دم آهنج نر اژدها.
فردوسی.
بدو گفت ای مردم بی بها
ببین آن دم آهنج نر اژدها.
فردوسی.
که آن ترک در جنگ نر اژدهاست
دم آهنج و در کینه ابر بلاست.
فردوسی.
به خشکی و دریا همی بگذرد
نهنگ دم آهنج را بشکرد.
فردوسی.
، کم نفس. (ناظم الاطباء). به معنی دماور یعنی ضیق نفس است. (آنندراج) ، نفس گیر. گیرندۀ نفس:
بر او کارگر خنجر و تیر نیست
دم آهنج کوهیست نخجیر نیست.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم سنج
تصویر دم سنج
آلت برای اندازه گیری قوۀ تنفس ریه یا اندازه گرفتن گنجایش شش ها، دستگاهی که با آن حجم هوای شش ها اندازه گیری می شود، اسپیرومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم آهنج
تصویر غم آهنج
برآورنده و بیرون کنندۀ غم، غم آهنجنده، غم زدا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سَ دَ / دِ)
آب آهنگ
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ)
دمساز. هم آواز. موافق. (یادداشت مؤلف). دو تن که یک اندیشه و یک آهنگ دارند:
که چندان سپه کرد آهنگ من
هم آهنگ این نامدار انجمن.
فردوسی.
در این پرده با آسمان جنگ نیست
که این پرده با کس هماهنگ نیست.
نظامی.
در این پرده گر سازگاری کنی
هم آهنگ را به که یاری کنی.
نظامی.
گر سیاه است و هم آهنگ تو است
تو سفیدش خوان که همرنگ تو است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ریم آهنگ. بیخی است از گیاه که آن را خرغول گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیخ خرغول. (ناظم الاطبا). معرب ریم آهنگ. (انجمن آرا) (برهان). ریم آهنگ. ریشه بارهنگ است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریم آهنگ و خرغول و بارهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دودآهنگ. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). دوددان. رجوع به دودآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ هََ)
نامی است که ابن فقیه برای دروازۀ بخارا در سمرقند، آورده. (از شرح احوال رودکی ص 128). و رجوع به در آهنین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ)
آنکه بسختی نفس می کشد. (ناظم الاطباء). دم آهنج. رجوع به دم آهنج شود
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
بیرون کننده غم. غم زدا. (از: غم + آهنج، آهنجنده یعنی برآورنده و بیرون کننده). رجوع به غم شود:
تو همان جام غم آهنج بخواه از ترکی
که ز خوبان چو مه از انجم زی انجمن است.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
دود کش (حمام مطبخ بخاری) تنوره (گلخن مطبخ)، پارچه سفالی که برای گرفتن دوده جهت ساختن مرکب بالای چراغ تعبیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بدان چیزی را پاک کنند، بیخ خرغول که بدان چرک رخمها را پاک کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردم آهنج
تصویر مردم آهنج
مردم کش مردم انداز، مردگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آهنگ
تصویر هم آهنگ
یکنواخت و موافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم آهنج
تصویر غم آهنج
غم زدا، بیرون کننده غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم سنج
تصویر دم سنج
آلت جهت اندازه گیری قوه تنفس ریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژ آهنج
تصویر دژ آهنج
بد خوی تند خوی، خشمگین غضبناک، تیر تخش، زوبین سنان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب آهنج
تصویر آب آهنج
آب آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
((~. هَ))
موجودی تخیلی با ظاهری شبیه انسان و ساخته شده از فلز و مدارهای الکترونیکی که در فیلم های سینمایی بسیاری از کارهای انسان را انجام می دهد، مجازاً به کسی که از خود اختیاری ندارد و طبق گفته دیگران عمل می کند اطلاق می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم آهنگ
تصویر هم آهنگ
((هَ هَ))
موافق، متحد، دو یا چند صدا که با هم توافق و تناسب داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غم آهنج
تصویر غم آهنج
((~. هَ))
بیرون کننده غم
فرهنگ فارسی معین